آیینه پرسید که چرا دیر کرده است نکند دل دیگری او را
سیر کرده است خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است تنها
دقایقی چند تأخیر کرده است گفتم امروز هوا سرد بوده است
شاید موعد قرار تغییر کرده است خندید به سادگیم آیینه و
گفت احساس پاک تو را زنجیر کرده است گفتم از عشق من
چنین سخن مگوی گفت خوابی ,سالها دیر کرده است در
آیینه به خود نگاه میکنم ـ آه!!! عشق تو عجیب مرا
پیر کرده است راست گفت آیینه که منتظر نباش او برای
همیشه دیر کرده....