تقدیم به عزیزترینم

 

 بین خطوط فا ل من اسم تو حک شده بود

دفتر خاطره هام تو چشات جامونده بود

مهربون زندگیم همدم دقایقم

بی تو من تنهاترین عاشق شقایقم         

اگه فاصله زیاده اگه راهم از تو دوره

تو خیال نکن که چشمات                 

واسه من تارک و کوره

دوست دارم بهم بگن که گل خنده رو لباته

آره از دست تو دورم اما قلبم که باهاته  

باعث ترانه هام همدم دقایقم

گم شدم تو عشق تو عاشق شقایقم          

مرحم زخمای من ناجی خسته تن

خط بکش رو بی کسی بیا تا یکی شدن  

غمو دور کن از شبات عاشقونه شه نگات

بغض نکن عزیز دل

                     من که می مونم باهات  

صاحب ثانیه هام

                همدم دقایقم

                        چشم به جاده دوختمو عاشق شقایقم

  

 به تو می اندیشم مثل اندیشه یک برگ به گل مثل خواب سبز نیلوفر آبی که به امید بهار خزان می بیند به تو می اندیشم مثل اندیشه چشمان عاشق به معشوق مثل رویای شبانگاهی شب بو که عطر خود را بی مهابا به جهان می بخشد به تو می اندیشم مثل اندیشه عشقی که تو را باور کرد مثل اندیشه یک ساده عاشق، مثل من.........به تو می اندیشم

   

این که تو همیشه این جایی

 

که درکم کنی و مرا بپذیری

 

وکمکم کنی در این دنیای آشفته

 

تاب بیاورم

 

اگر هرکس ،کسی مثل تو

 

داشت

 

دنیا یک باغ پر آرامش می شد

 

  کسی در باغ می خواند

تو را تا اوج می خواهم

برای ناز چشمانت چه بیصبرانه می مانم

دلم تنگ است و بی یادت در این غربت نمی مانم

تو هستی در وجود من تو را هرگز نمی رانم

 

 

 

 

 

سلام دوستای مهربونم امیدوارم حالتون خوب خوب باشه از اینکه تا حالا با شما عزیزان بودم واقعا خوشحالم این آخرین آپ مشترک منو سامان بود  از این به بعد آقا سامانه و این وبلاگ و شما

منم دلم نیومد بدون خداحافظی برم امیدوارم هر جایی که هستین خوب و خوش و سلامت باشین

دیگه نمی دونم چی بگم جز اینکه به داشتن شما دوستای گلم افتخار میکنم  بابت همه محبتاتون بی نهایت ممنونم موفق باشین

خداحافظ (سارا)

 

بودن و موندن

 

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از پرسید می گویند که فردا مرا به زمین می فرستی اما

من به این کوچکی و ناتوانی چگونه می توانم برای زندگی آنجا بروم؟

خداوند پاسخ داد از میان فرشتگان بیشمارم یکی را برای تو در نظر گرفته اما و در انتظار توست و حامی و مراقب تو خواهد بود.

کودک همچنان مردد بود و ادامه داد : اما من اینجا در بهشت جز خندیدن و آواز و شادی کاری

ندارم.

خداوند لبخند زد : فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو

 عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود .

کودک ادامه داد : من چطور می توانم بفهمم که مردم چه می گویند در حالی که زبان آنها را

 نمی دانم؟ 

خداوند او را نوازش کرد و گفت : فرشته تو زیباترین وشیرین ترین واژه هایی راکه ممکن 

است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که

 چگونه صحبت کنی .

کودک با ناراحتی گفت : اما اگر بخواهم با تو صحبت کنم چه کنم ؟

و خداوند برای این سوال هم پاسخی داشت : فرشته ات دستهای تو را در کنار هم قرار

 خواهد داد و به تو می آموزد که چگونه دعا کنی .

کودک سرش را برگرداند و پرسید : شنیده ام در زمین انسانهای بد هم زندگی می کنند؛

 چه کسی از من محافظت خواهد کرد.

خدا گفت فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد ، حتی اگر به قیمت جانش هم تمام شود.

کودک ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که نمی توانم تو را ببینم غمگین خواهم بود.

خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد، اگر چه

من همیشه در کنار تو هستم.

در آن هنگام، بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین به گوش می رسید . کودک می دانست که

بزودی باید سفر خود را آغاز کند. پس سوال آخر را به آرامی از خداوند پرسید:

خدایا، اگر باید هم اکنون

 به دنیا بروم لااقل نام فرشته ام را به من بگو . خداوند او را نوازش کرد و پاسخ داد :

نام فرشته ات اهمیئت ندارد ولی می توانی او را مادر صدا کنی ...

از همین جا دست تک تک مادرها رو میبوسم و این روز بزرگ رو به همشون تبریک میگم

مخصوصا مامان خودمو سارا جون با یکی دیگه

 

لحظه ي بودن و موندنم ديگه سر اومده

 

 فال من به نام تو ببين چقد بد اومده

 

 مينويسم روي صفحه ي غريب زندگي

 

من فراموشت نميکنم عزيز به سادگي

 

بيا سر مزار من اروم اهسته عزيز

 

 طاقت گريه ندارم

 

اشکي براي من نريز

 

ميخوام بگم دوستت دارم حتي اگه جدا باشيم

 

اين همه فاصله کمه

 

اگه به ياد هم باشيم

 

وفتي خنديدی به رفتنم

 

دلم از تو شکست

 

بعد تو ديگه دلم

 

دل به غريبه ها نبست

 

 تک تک خاطره هامون

 

هرچي که بود ديگه گذشت

 

جاي من کي

 

توي قلب مهربون تو نشست بيا سر مزار من آروم و

 

 آهسته عزيز

 

طاقت گريه ندارم اشکي براي من نريز

 

اين همه فاصله کمه اگه به ياد هم باشيم

 

حتي اگه جدا باشيم

 

شکایت نمی کنم

 

 

شکایت نمی کنم اما

آیا واقعا نشد که در گذر همین همیشه بی شکیب

دمی دلواپس تنهایی دستهای من شوی؟

نه به اندازه تکرار دیدارو همصدایی نفسهامان 

به اندازه زنگی...

واقعا نشد؟   

واقعا انعکاس سکوت  

تنها حاصل فریاد آن همه ترانه 

رو به دیوار خانه شما بود ؟  

نگو که نا مه های نمناک من به دستت نرسید!  

نگو که با غچه شما   

از آوار آن همه باران   

قطعه ای هم به نصیب نبرد!   

نگو که ناغافل از فضای فکرهایت فرار کردم!     

من که همینجا ایستاده ام     

کنار همین پارک بی پروانه     

کنار همین شمشادها شعرها شکوه ها....       

هنوز هم فاصله ی ما        

همان هفت شماره پیشین است       

دیگر نگو که در گذر گریه ها گمش کردی!        

نگو که نشانی کوچه ی مارا از یاد بردی!        

نگو که نمره ی پلاک غبار گرفته ی ما!      

در خاطرت نماند!            

آیا خلاصه ی تمام این فراموشی های نا گفته         

حرفی شبیه <<دوستت نمی دارم >> تو          

در همان گفتگوی دور گلایه و گریه نیست؟          

 

 

 

 

به من بگو کدامین....

به چه می اندیشی که چشمهایت تا بیکرانه ها مسیر دارد

به چه می نگری که رد نگاهایت تا افق امتداد دارد

کدامین ستاره از آسمان دلم چیدی که این چنین آسمان زندگیم را تاریک کرد

کدامین احساس را از من به یغما بردی که این گونه دلم را در عذاب فرو برد

کدامین نگاه را از من دریغ کردی که این طور دلم در حسرت نگاهت پوسید

کدامین رودخانه را از جاری شدن برحذر داشتی که چشمهایم حلقه حلقه اشک را بر دشت گونه ام سرازیر کرد

کدامین؟!

           کدامین شور؟!

                             کدامین شیدایی؟!

                                                      به من بگو کدامین؟!

 

 

 

روزی که دانه های فاصله را در حجم خالی دستانم ریختی نگاهم بوی گریه گرفت

اما لبخندم را از تو دریغ نکردم تا باور کنی باور رفتنت برایم بی دلیل ترین دلیل هاست  

و در من سخت شکست و تو چه بی تفاوت پشت کردی به من و آن همه دوستی که پر از یاد تو بود  

       

 

قصه دو ماهی

 

 

 سايه حق سلام عشق سعادت روح سلامت تن سرمستي بهار سکوت دعا سرور جاودانه اين است هفت سين آريايي نوروز مبارک

قصه دو ماهی

 ما دوتا ماهی بودیم توی دریای کبود

 خالی از اشکهای شور از غم بود و نبود

 پولکامون رنگ وارنگ روزامون خوب و قشنگ

 آسمونمون یکی خونمون یه قلوه سنگ

 خندمون موجارو تا ابرها میبرد

 وقتی دلگیر بودم اون غصه میخورد

 تورهای ماهیگیرها وا نمیشد

 عاشقی تو دریا تنها نمیشد

 خوابمون مثل صدف پر مروارید نور

 پر شد این قصه ما توی دریاهای دور

 همیشه توک میزدیم به حباب های درشت

 تا که مرغ ماهی خوار اومد و جفتموکشت

 دلش آتیش بگیره دل اون خونه خراب

 دیگه نوبت منه سایه ش افتاده رو آب

 بعد ما نوبت جفتای دیگه ست

 ای خدا کاری نکن یادش بره

 که یه ماهی این پایین منتظره

 نمی خوام تنها باشم

 ماهی دریا باشم

 دوست دارم که بعد از این

 توی قصه ها باشم

مرد عشق نئی

 

                                               

 

 

   درصبح آشنایی شیرین مان ،تو را

  گفتم که مرد عشق ،نئی،باورت نبود

  در این غروب تلخ جدایی هنوز هم

  می خواهمت چو روز نخستین ولی چه سود!

 

 

  می خواستی به خاطر سوگندهای خویش

  در بزم عشق بر سر من جام نشکنی

  می خواستی به پاس صفای سرشک من

  اینگونه دلشکسته به خاکم نیفکنی

 

 

  پنداشتی که کوره سوزان عشق من

  دور از نگاه گرم تو خاموش می شود؟

  پنداشتی که یاد تو این یاد دلنواز

  در تنگنای سینه فراموش می شود؟

 

 

  تو رفته ای که بی من تنها سفر کنی

  من مانده ام که بی تو،شب ها سحر کنم

  تو رفته ای که عشق من از سر به در کنی

  من مانده ام که عشق تو را تاج سر کنم

 

 

  روزی که پیک مرگ مرا می برد به گور

  من شب چراغ عشق تو را نیز می برم

  عشق تو،نور عشق تو،عشق بزرگ توست

  خورشید جاودانی دنیای دیگرم

 

دنیامو نگیر ای خوب

 

 

یک خاطره با من باش همواره ترین خواهش

 

خاموش نشو در من اسطوره آرامش         


                  
تا آخر این قصه تا آخر این تکرار       

 

همدست خودم باشو دستاتو به من بسپار        


                 
انگار کسی از دور آهسته به من گفته     

 

در بستر این احساس عشقی ابدی خفته      

 
                
در لحظه ای از رویا بی وقفه تو را دارم     

 

من بابت این لحظه یک عمر بدهکارم       


                   
در قحطی آرامش تو معجزه آوردی       

 

زیبایی این عشقو مدیون خودت کردی           


                      
چشماتو حلالم کن قدر تو رو می دونم         

 

دنیامو نگیرای خوب من بی تو نمی تونم     

 

 

 

...دیدم پریده ای

 

 

 

                 

طوفان تر از همیشه به سمتم وزیده ای

 

مردی شکست خورده تر از من ندیده ای                    

 

از من مخواه راحت از اینجا گذر کنم

 

وقتی هزار پیله به دورم تنیده ای                             

 

یادم نرفته است همان ابتدای کار

 

گفتی چقدر دغدغه داری،تکیده ای!                           

 

ما سرنوشت مشترکی را قدم زدیم

 

مثل من از بهشت تو هم سیب چیده ای                       

 

این شعر را به چشم تو تقدیم می کنم

 

این دل سروده را که خودت آفریده ای                      

 

دارم به روزگار خودم غبطه میخورم

 

حالا که صاف و ساده مرا بر گزیده ای                   

 

گاهی خیال می کنم اینجا نشسته ای

 

گاهی به روی زانوی من آرمیده ای                      

 

حتما شگفت مانده ای از کارهای من

 

دیوانه ای شبیه خودت را ندیده ای؟!                    

 

دیدم شبی به شکل کبوتر تو را به خواب

 

                  تا آمدم به سمت تو دیدم پریده ای

 

                                  

          

حقیقت ابدی

 

 


به چشمان نفرت خیره شو ولبخند بزن

از لبخند تو گلی خواهد شکفت

وکسانی که تو را دوست می دارند

تو را از ساحل هزارن مرگ وزندگی خواهند شناخت

 باز تنها با سری خمیده خواهم گشت

 و در دل می دانم که عشق تنها حقیقت ابدی جهان است

 خورشید و ماه دوست داشتنی               

بر سراسر این راه سخت و طولانی پرتو می افکنند

 


 

 

اگر دنیا پذیرای عشق تو نبود،دنیا را سرزنش نکن،اگر نتوانستی عشق را

 

پیدا کنی،خود را سرزنش کن نه دنیا را

 

عشق از بیرون نمی جوشد سرچشمه عشق در درون توست

 

تو عاشقانه زندگی کن آنگاه عشق تو در آیینه بیرون می تابد وبه

 

تو منعکس می گردد

 

دنیا نمی تواند تکیه گاه عشق آدمی باشید تکیه گاه واقعی عشق

دل آدمی است

 

 

...آیا

 

 

 

شبي در شب ترين شبها، تو ماهم مي شوي آيا

تو تسليم تماشاي نگاهم مي شوي آيا

شبيه يك پرنده، خيس از باران كه مي آيم

تو با دستان پر مهرت، پناهم مي شوي آيا

پس از طي كردن فرسنگها راهي كه مي داني

كنار خستگيها، تكيه گاهم مي شوي آيا

شناكردن ميان خاك را بد من بلد هستم

تو اقيانوس موج آماج را هم مي شوي آيا

نگاه ناشيانه من به هستي داشتم عمري

تو تصحيح تمام اشتباهم مي شوي آيا

ا گر بي روز و بي تقويم ماندم من

به و صل فصلهايت، سال و ماهم مي شوي آيا

براي دوستم داري گواهت بوده ام عمري

براي دوستت دارم گواهم مي شوي آيا

شب افسانه اي با تو طلوع تازه اي دارد

تو در صبح اساطيري پگا هم مي شوي آيا

صبور و ساده اي اما ،عميق و ژرف،عشق من

براي حرف نجوا، نعره چاهم مي شوي آيا

پس از صد سال ا گر بد ترجمه كردي نگاهم را

به پاس اشكهايم عذر خواهم مي شوي آيا

تو شيرينتر از آن هستي كه شادابيت كم گردد

و از خود تلخ مي پرسم تباهم مي شوي آيا؟؟؟؟
؟

 

 

 

 

 

عیدتون مبارک

 

با سلام خدمت همه دوستان عزیزپیشاپیش عیدسعید فطرو به  شما خوبان تبریک میگیم و امیدواریم عباداتتون مورد قبول درگاه حضرت حق قرار بگیره  

 

 

کم کم غروب ماه خدا دیده می شود

صد حیف که این بساط برچیده می شود

در این بهار رحمت و غفران و مغفرت

خوشبخت آنکسی است که بخشیده می شود

 

 

 

  

درضمن از همه شما به خاطرحضور گرمتون تشکرمی کنیم که با نظرات قشنگتون همراه همیشه ما هستین  من وسامان از داشتن دوستای گل و مهربونی چون شما بی نهایت خوشحالیم

 

دوستان عزیز این آپ مال سارا جون بود ولی من هم به خاطر اینکه سارای عزیزم از دست من ناراحت شده خواستم بهتون بگم که اگه میشه به این فرشته پاک من بگین که من منظوری نداشتم و به خاطر احترام این عید بزرگ منو ببخشه    آخه نمیدونید از روزی که با من قهر کرده خیلی تنها شدم آخه فقط اون بود که باهش راحت بودم و حرفهای دلمو به اون می گفتم اگه میشه بهش بگین که این رسمش نیست و گذشت از بزرگانه